خانه

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

(گفتگوی چهارم)...شماره های ذخیره درتلفن همراهموبرداشته بودوبه همشون زنگ میزد،وای بحالم اگه یه خانم جواب میداددرصورتی که کلی همکارخانم داشتم به اضافه فک وفامیل.بقدری تماس گرفته بودکه مضحکه همه شده بودیم همه میدونستن که خانم بنده شکاک تشریف دارن.
همه جازیرنظر بودم مثل این بودکه کسی یه کارآگاه استخدام کرده که مچ منوبگیرن،خسته شده بودم ازاین وضع هرچی میگفتم 
بی فایده بودومیگفت حسم بهم میگه توباکسی رابطه داری یااینکه خواب میدیدکه من بقول خودش معشوقه دارم وهمین کافی بودکه هفته هاگریه وزاری کنه،کوچکترین فرصت کافی بودکه بره سراغ تلفنم وشماره های گرفته شده وبرعکس روچک کنه،کافی بودیه شماره غریب باشه گریه وسردردومعده دردوبعدهم بایدفورابه درمانگاه میرسوندمش،سه ماه اخیردقیقاهفته ای حداقل سه بارباید
میرسوندمش درمانگاه اونم ساعت 12یا1نیمه شب...کم کم آرزومیکردم که باماشین برم ته دره وازاین زندگی سیاه راحت بشم...ادامه دارد