خانه

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

    دیروزبعدازسه ماه باهمسرم قرارملاقات گذاشتم"به امیدحل کردن مشکلات"هرچندهیچ امیدی به حل مصیبت هایی که توی این یکساله به سرم آوردنداشتم"ولی هرطوربودخودمورازی به رفتن کردم  چندبارتوراه خواستم برگردم ولی جلوی خودمو گرفتم"دراین مدت که جدازندگی میکردیم بامسج یه عالمه توهین کردوکلی هم تهمت!یک سال گذشته تلخ ترین روزهای عمرم بودکه تااونجایی بتونم شرح خواهم داد.درست سه روزازانتخابات سال 88گذشته بودکه همکارم که یک خانم هستن پیشنهاددادن بادختری که درهمسایگی خانواده خواهرش زندگی میکردقراربذاریم وباهم آشنابشیم"بعدازچندروزکه مثل همه مردم درراهپیمایی اون روزا شرکت کردم وباتوجه به رودرواسی که باهمکارم داشتم  قبول کردم که این دخترخانم روکه تنهازندگی میکرد روببینم.بعدازاین ظاهرا قراربودکه دیگه به من فرصت فکرکردن داده نشه واین دخترخانم که دوماه بعدشدن همسرم منوبه رگبارتلفن وپیامک بستن"هرروزباهام قرارمیذاشت ومحبت های ظاهری وخیلی مصنوعی"گویامیخواست باازدواج کردن بامن دربرابردوست وفامیلشون پزبدن چون من نه پس اندازی داشتم نه خونه ای یه کارمند بودم ویه حقوق معمولی داشتم...ادامه دارد...(گفتگوي يكم)